نوف سایت ادبی نوشین شاهرخی

بازگشت به صفحه قبل

زن ناشناس رمان چشمهایش

  17.05.1388– شهرزاد نیوز: نوشین شاهرخی
 


رمان "چشمهایش" نوشته‌ی بزرگ علوی (تهران 1282ـ برلین 1375) در اردیبهشت 1331 به پایان می‌رسد، اما موضوع آن به سال‌های پایانی سلطنت رضاشاه بازمی‌گردد.

گذری بر داستان

ناظم موزه و مدرسه‌ی استاد ماکان نقاش می‌خواهد زندگی ماکان، نقاش بزرگ ایران را بنویسد، اما گره‌هایی را در زندگی او نمی‌تواند بگشاید و فراش مدرسه نیز که نوکر ماکان بوده و چندسالی پیش مُرده، لب به سخن نگشوده.

ناظم به دنبال زنی است که ماکان چشمان او را کشیده و سرانجام در سالروز مرگ نقاش زن را در موزه می‌شناسد و حاضر است تابلوی "چشم‌هایش" استاد را برای زن بدزدد، در صورتی که زن رازهای خود را بر ناظم بگشاید.
زن زندگی خود را چون رمانی حکایت می‌کند. از نخستین برخورد خود با ماکان که او را دل‌سرد می‌کند. زن که تنها دختر خانواده‌ای مرفه است و پدرش شیفته‌ی اوست به فرانسه می‌رود و هنرهای زیبا تحصیل می‌کند.

در آنجا جذب فعالیت سیاسی می‌شود. به ایران بازمی‌گردد و دوباره با ماکان روبرو می‌شود. نقاش رهبر سازمانی سیاسی است. زن و نقاش به یکدیگر دل می‌بازند، اما نقاش ترجیح می‌دهد که آن دو تنها با یکدیگر دوست بمانند، چراکه فعالیت سیاسی برای او مهمترین هدف زندگی است.

زن که تنها به خاطر عشق به ماکان به این فعالیت ادامه می‌دهد، حاضر است برای عشقش جان دهد و در این راستا برای نجات نقاش از زندان و اعدام، به همسری رئیس کل شهربانی درمی‌آید. ماکان را به کلات تبعید می‌کنند و او تابلوی "چشمهایش" را می‌کشد و در تبعید می‌میرد.

داستان ناظم

ناظم می‌خواهد زندگی نقاش را بنویسد، اما در واقع زندگی زن ناشناسی را می‌نویسد که نام مستعار فرنگیس دارد.

به زندگی نقاش تنها از زبان زن و در همان سال‌های آشنایی بسنده می‌شود و زن شخصیت اصلی رمان است.


شخصیت ماکان

ماکان در این داستان به عنوان نقاشی مطرح است که سبک تازه‌ای در نقاشی ایران ثبت می‌کند. او نقاشی جهانی است که نقاشان بزرگ جهان نیز به کیفیت نقاشی او صحه می‌گذارند.

ماکان هم استعداد نقاشی دارد و هم پشتکاری عجیب که از او هنرمندی برجسته ساخته. اما او در درجه‌ی اول یک مبارز سیاسی است.

ماکان رهبر یک سازمان ضداستبدادی است و معلوم نیست که چرا آشتی‌ای میان فعالیت خود و عشق نمی‌بیند. او که به زنی مبارز دل داده، چرا نمی‌تواند به هم‌رزمش عشق بورزد؟

روزهایی که ماکان می‌داند دستگیر خواهد شد، می‌تواند به کمک و همراه زن فرار کند، ولی می‌ماند تا دستگیر شود. از سویی از زن نیز دوری می‌گزیند تا مبادا زن به خاطر او به ازدواج با رئیس شهربانی درآید و زندگی دو عاشق را دوزخی کند.

ماکان در تبعید دقمرگ می‌شود و تنها تابلویی که آنجا می‌کشد، چهره‌ای محو از زن و چشمانی گیرا و رمز‌آلود است با حس‌ها و برداشت‌های گوناگون.

سیمای زن ناشناس

زن ناشناس از زندگی مرفه و خسته‌کننده‌ی بورژوایی خود دل‌زده است و هیچ دوست و هم‌دمی ندارد. انسان‌ها از نظر او رجاله‌هایی هستند که فقط تن و زیبایی او را می‌خواهند و علاقه‌ای به شناخت روح او ندارند.

زن آنان را می‌چزاند و از خود می‌راند. در پاریس آشنایی زن با خداداد، دوست و همرزم ماکان، به زندگی‌اش هدف تازه‌ای می‌بخشد؛ همچنان که فرهنگ پوسیده‌ای را که زن در آن بزرگ شده، بیشتر در برابر چشم‌اش می‌نمایاند.

زن هرچه خود را کوچک و حقیر جلوه می‌دهد، اما روح بزرگ خود را به نمایش می‌گذارد. روحی که ناظم هم قادر به درک آن نیست. ماکان هم معلوم نیست که آن را درک کرده باشد.

زن می‌انگارد که ماکان او را نشناخته و نفهمیده و چشمان او را هرزه کشیده و حال می‌خواسته تابلو را با رشوه بخرد و بسوزاند که البته پایان داستان به ناظم می‌گوید که تابلو را ببرد، چراکه "این چشمها مال من نیست!". (ادبیات و انقلاب 1363، ص213)

ناظم از این چشمها برداشت‌های گوناگون مثبت و منفی دارد و فقط نگاه هرزه از آن نمی‌بیند. اما زن فقط همان یک برداشت را از نقاشی چشمان خود دارد.

شاید زن که سرخورده است و می‌داند که می‌شد حوادث طور دیگری سیر کند تا او مجبور نشود برای نجات ماکان یک عمر خودش را به مردی که دوست ندارد، بفروشد، همین یک تصویر چشم‌ها را می‌بیند.

درست در زمانی که زن تصمیم خود را میان عشق و رفاه، به سود عشق می‌گیرد، مجبور می‌شود به خاطر نجات عشق به زندگی بی‌روح بورژوایی روی ‌آورد، آن هم در کنار مردی که دوستش ندارد و باید عمری تحملش کند.

و بزرگی روح زن زمانی است که همسر آینده‌اش به او این امکان را می‌دهد که با ماکان وداع گوید و به او بگوید که زندگی‌اش را نجات داده. زن اما بی‌وداع عشق را بدرود می‌گوید و از همسر می‌خواهد که او نیز لب فرو بندد و دلیل تخفیف مجازات ماکان را هنرمند بودن او عنوان کند.

 

http://www.shahrzadnews.org/index.php?page=2&articleId=1780